کتابخانه اندیشه دستگرد
کتابخانه اندیشه دستگرد

کتابخانه اندیشه دستگرد

عضویت رایگان به مناسبت هفته وحدت

کتابخانه عمومی اندیشه روز سه شنبه مورخ 1395/9/23 به مناسبت هفته وحدت عضویت رایگان می پذیرد .

مطلب طنز(کتاب و کتابخوانی چیست؟)

از آنجایی که ما  – خودمان – اهل مطالعه ایم ماشالله … نتوانستم از کنار این مسأله بی‌تفاوت عبور کنم.یک کیلو گوشت – به این گرانی – از یک کتاب خوب ارزانتر است. پس کتاب با ارزشتر از شکم است.

به گزارش مرکزی دیلی و به نقل از مرکزی نیوز ،جواب کتاب چیست ؟ به شرح زیر است .

کتاب یکی از چیزهای خوب است. یار مهربان است. ده تای آن شاید بشود پنج شش کیلو!

کتاب را باید بخریم و توی کتابخانه بگذاریم، اسباب بازی که نیست.

کتاب خیلی با ارزش است. یک کیلو گوشت – به این گرانی – از یک کتاب خوب ارزانتر است. پس کتاب با ارزشتر از شکم است.

کتاب سه جور است. نازک، کلفت، چند جلدی. کتاب نازک را می‌توانیم لوله کنیم ولی کتاب کلفت را نمی‌توانیم. کتاب چند جلدی را هم هیچ کاریش نمی‌شود کرد. کتاب جیبی از همه بهتر است چون آدم می‌تواند از توی اتوبوس بردارد بگذارد توی جیبش و پیاده شود!

کتاب، یکجورش هم ای-بوک است که می‌توان دانلودش کرد. اما دانلود کتاب اصلاً حال نمی‌دهد. دانلود آهنگ بیشتر حال می‌دهد. چون آدم آهنگ را بعد از دانلود گوش می‌دهد.

کتاب بهترین هدیه است اما بهترترین نیست. چون ما وقتی گلدان بلوری و پارچ و استکان فرانسه هدیه می‌گیریم (خانمها می‌گیرند) بانک هدیه در منزل درست می‌شود و می‌توانیم هر وقت مراسم تولد یا عیادت دیگری می‌رویم (خانمها می‌روند) یک هدیه از بانک هدیه برداریم ببریم (بردارند ببرند) ولی خوبیت ندارد آدم کتاب ببرد. کتاب را جایزه هم می‌شود داد. این سنت باعث تشویق بچه مردم به کتابخوانی می‌شود. مثلاً من خودم “حسنی ناقلا و الاغ بلا” را توی مدرسه جایزه گرفته‌ام که باعث تشویقم شده است.

جواب کتابخوانی یعنی چه ؟

کتابخوانی یعنی اینکه ببینیم ما چقدر کتابخوان هستیم. برای اینکه ببینیم ما چقدر کتابخوان هستیم باید ببینیم ما چه کتابخانه گنده‌ای داریم! کتابخانه من دو متر در یک و هفتاد است. چهار طبقه است. دو تا هم کمد در دار در پایینش دارد که کلیدش دست خودم است! رنگش هم قهوه‌ای سوخته است.

اما بغلهایش رنگ ندارد و وروجک آن قسمت را خط خطی کرده. اما این دلیل نمی‌شود که کتابخانه من گنده نیست. من یک مقدار کتاب هم چپانده‌ام توی جعبه موز و تی‌تاب و توی پستو چیده‌ام روی هم. فلذا پستو هم کتابخانه من حساب می‌شود.

پس ما باید فرهنگ کتابخوانی را رواج بدهیم!

ما باید در مسابقه کتابخوانی شرکت کنیم ولی نباید پاسخنامه مسابقه را به تعداد افراد خانواده بگیریم و ببریم توی مسجد از روی دست یکی پر کنیم.

همینطور ما باید کتاب امانت بگیریم اما عکس‌هایش را نباید با کاتر در بیاوریم.

ما باید خیلی کتابخانه برویم (تذکر: عزیز من! روی میز کتابخانه که برای تمرین چشم و ابرو کشیدن نیست).

ما برای ترویج کتابخوانی، در طول سال باید نمایشگاه کتاب داشته باشیم. در نمایشگاه کتاب ما باید چشمهایمان را درویش کنیم!

منبع:http://zbookh.persianblog.ir

خاک های نرم کوشک

گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی کتاب “خاک‌های نرم کوشک”


الان چند سالى است که کتاب‌هایى درباره‌ى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مى‌نویسند و بنده هم مشترى این کتاب‌هایم و مى‌خوانم. با این‌که بعضى از این‌ها را من خودم از نزدیک مى‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌هاى صادقانه است- این هم حالا آدم مى‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم مى‌بیند این شخصیت‌هاى برجسته، حتى در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یک جوان مشهدى بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه مى‌کنم و واقعاً دوست مى‌دارم شماها بخوانید. من مى‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب “خاک‌هاى نرم کوشک” است؛ قشنگ هم نوشته شده.

کامیابی

واژه ها یا تصاویری معین بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارند.

اینک گذشته ها و هرچه را فرسوده و کهنه است کنار می گذارم.

اینک همه چیز را نو می سازم.

ورق تقدیر برگشته و همه چیز بر وفق مراد است.

آنچه را خداوند برای دیگران کرده برای من نیز خواهد کرد و حتی بیشتر از آن.

منبع:چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

فرمانده...


در خلال یک نبرد بزرگ ،فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت.

فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت ولی سربازان وی دو دل بودند.
فرمانده سربازان را جمع کرد ,سکه ای از جیب خود بیرون آورد , رو به سربازان کرد و گفت : سکه ای را بالا می اندازم,اگر رو بیاید پیروز می شویم و اگر پشت بیاید شکست می خوریم.
بعد سکه را به بالا پرتاب کرد.سربازان همه به دقت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید.

سکه به سمت رو افتاده بود.
سربازان نیروی فوق العاده ای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.
پس از پایان نبرد,معاون فرمانده نزد او آمد و گفت:قربان,شما واقعا می خواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟
فرمانده با خونسردی گفت:بله و سکه را به او نشان داد..."هر دو طرف سکه رو بود"

همه سکه های زندگی ما رو هستند اگر ما بخواهیم ...

منبع:چهار اثر از فلورانس اسکاول شین